وحيد موسائيان كارگردان گلچهره در مصاحبه با صنم محجوب از فيلمش ميگويد
با ديدن خاموشي دريا نميتوان توانايي كارگردانش را نديد، اما اين توانايي چند سال طول كشيد تا دوباره خود را نشان دهد. «وحيد موسائيان» تنهايي باد، خانه روشن، سرزمين گمشده و گوشواره را با فراز و فرودهايي پشت سر گذاشت تا به گلچهره رسيد. به نظر ميرسد بعد از گلچهره، موسائيان اگر فيلم بهتري از آن نسازد در سينماي ايران فراموش ميشود اما اگر هوشمند باشد و قدر تجربياتش را بداند در آيندهاي نه چندان دور او را در رده بهترين فيلمسازان كشورمان خواهيم ديد.
بعضي از صحنههاي فيلم گلچهره مانند صحنههايي كه در خيابانهاي كابل ميگذرد يا استفاده از نابازيگرها، فيلمهاي نئورئاليسم را به ياد ميآورد .چقدر اين مسئله هدفدار بوده و به خاطر دلبستگي شما به نئورئاليسم اتفاق افتاده است؟
من از سينماي مستند ميآيم و مدتها در اين حيطه به فيلمسازي پرداختهام. بيان واقعيت از شاخصههاي نئورئاليسم و دغدغههاي هميشگيام بوده است. در اين فيلم هم تمام سعيمان بازسازي يك فضاي مستند بود كه سعي كرديم با تلفيقي از طراحي صحنه، گريم، بازيگرهاي حرفهاي و نابازيگران افغان فضايي نئورئاليسم را به وجود بياوريم.
آيا براي استفاده از شيوههاي نئورئاليسم از نمونههاي ايراني آن نيز كمك گرفتيد و آيا اصلاً فكر ميكنيد اين شيوه در سينماي ايران جايگاهي دارد؟
تعريفي كه از سينماي نئورئاليسم شده است در سينماي ايران هم وجود دارد. چه در سينماي قبل از انقلاب توسط چند كارگردان پيشرو و چه در سينماي بعد از انقلاب. نمونه بارز آن كارهاي آقاي كيارستمي است كه در فيلمهايش از عناصر واقعي كه در جاهاي خودشان هستند بدون هيچ دخل و تصرفي استفاده كرده است. اصولاً كساني كه از سينماي مستند به سمت سينماي داستاني آمدهاند با شيوههاي نئورئاليسم آشنا هستند و شايد به دليل قرابتهاي سينماي مستند با نئورئاليسم به اين شيوه دلبستگي بيشتري دارند. البته بايد بگويم به دنبال سبك خاصي در فيلمم نبودم و اين شاخصهها كه به نظر شما پررنگ ميآيد شايد به دليل وجود چارچوب و ريتم دروني من است كه بهطور ناخودآگاه در ساخت فيلم اثر گذاشته است. تكرار ميكنم بيان واقعيت همواره از دغدغههاي من بوده است.
سينماي كيارستمي را مثال زديد. سبك فيلمسازي او بر كار شما تأثيرگذار بوده است؟
سينماي كيارستمي قطعاً روي نسل بچههاي سينماي كوتاه و مستند تأثيرات زيادي داشته است و من در تجربياتم از سينماي ايشان الهام گرفتهام اما در فيلم گلچهره بهطور مشخص از ايشان تأثيري نگرفتهام و سعي كردهام از مؤلفههاي خودم در اين فيلم استفاده كنم.
با توجه به اينکه داستان فيلم گلچهره درباره ويراني و بازسازي ساختمان يک سينما است و با توجه به نمونههاي ديگري که در اين رابطه وجود دارد چقدر ذات سينما در داستان شما به عنوان يک کاراکتر، شخصيتپردازي شده است؟ آيا اين بهانهاي براي تعريف كردن قصه فيلم نيست؟
شخصيت اصلي فيلم من خود سينماي گلچهره است. اين سينماي گلچهره است كه قرباني ميدهد و تمامي شخصيتهاي فيلم در طول داستان براي بقاي آن تلاش ميكنند و كل داستان فيلم حول محور اين سينما كه نماد فرهنگ و هنر آن جامعه است، شكل گرفته است. آدمها در طول فيلم ميميرند يا به اسارت برده ميشوند اما در نهايت آنچه براي من اهميت داشت سكانس آخر فيلم بود كه سينماي گلچهره بازگشايي شد. مسئله پابرجا ماندن سينماي گلچهره مسئله اصلي در فيلم بود.
«گلچهره» مخاطب آشنا به سينما را به ياد فيلم «سينما پاراديزو» مياندازد. آيا در ساخت اين فيلم نيز الهام گرفتهايد؟
افراد بسياري به وجود شباهتهايي ميان فيلم من و اين فيلم اشاره داشتهاند كه من نيز آن را انكار نميكنم. از خوشبختي من اين است كه فيلم مرا با سينما پاراديزو مقايسه كنند. دليل اين شباهت داستان هر دو فيلم است که در مورد خود سينماست و سينما در هر دو فيلم شخصيت دارد، اما رويكرد فيلم من با «سينما پاراديزو» به كلي متفاوت است. گلچهره از فرهنگ بسته و ضدهنري سخن ميگويد كه سينما را نميتواند تحمل كند اما داستان سينما پاراديزو به روابط آدمها و دلبستگيهايشان اشاره دارد در حالي كه به تصوير كشيدن فضاي بسته و ضدهنر آن برهه از تاريخ افغانستان و تلاش برخي آدمها براي بقاي سينما بسيار مهمتر از خود آدمها و روابطشان در طول داستان بوده است.
در طول فيلم اشاره زيادي به فيلم «شطرنج باز»، «ساتيا جيت راي» شده است و حتي يك سكانس از اين فيلم هم به نمايش در ميآيد. چرا شطرنج باز؟
من به اين فيلم دلبستگي شخصي خاصي دارم و يكي از دلايل اشاره به اين فيلم هم به خاطر همين موضوع است اما دليل ديگر اين اشاره شخصيت خود اشرفخان و سفرهاي متعددش به هندوستان بود. اشرفخان به سينماي هند و ايران علاقه دارد. حس كردم كه اگر بخواهم يك فيلم ساخت سينماي هند را در ميان ده فيلم شاخص اشرفخان و سينماي گلچهره قرار بدهم، اين فيلم بايد شطرنج باز باشد. ضمن اينكه داستان فيلم شطرنج باز با تاريخ آن برهه افغانستان شباهتهايي دارد. داستان آن فيلم نيز به حمله خارجيها و جنگ داخلي در هندوستان ميپردازد.
گفتهايد قصه گلچهره از واقعيتهاي تاريخي كه در افغانستان اتفاق افتاده نشأت گرفته است. چقدر از داستان فيلم واقعي است؟
فيلمخانه ملي افغانستان كه نابود ميشود داستانش واقعي است و حتي از روي موضوع فيلمهاي مستند هم ساخته شده است. در آن زمان افرادي مجبور شدند فيلمها را از دسترس طالبان پنهان كنند. من براساس داستان فيلمخانه ملي افغانستان، گلچهره را ساخته ام. اما شخصيتهاي فيلم و داستانهاي فرعي آن ساخته و پرداخته خودم هستند. شخصيت اشرفخان كاملاً توسط خودم خلق شده است. هر چند قطعاً شخصيتهايي شبيه اشرفخان در تاريخ افغانستان وجود داشتهاند كه در مورد هنر و فرهنگ دغدغه داشته باشند.
براي ساخت اين فيلم از منابعي براي شناخت تاريخ اجتماعي– سياسي افغانستان بهره گرفتهايد؟
قطعاً براي ساخت هر فيلمي بايد مطالعاتي درباره فضاي اجتماعي كه فيلم در آن ساخته ميشود صورت گيرد چه برسد به اين فيلم كه در مورد يك برهه از تاريخ سياسي- اجتماعي و فرهنگي يك كشور ديگر است. مطالعه تاريخ سياسي - اجتماعي افغانستان بسيار وقتگير بود و اين مطالعات چه در طراحي صحنه و چه در چيدمان آكسسوار و... تأثير بسيار زيادي بر ما گذاشت كه بدون اين مطالعات ساخت بسياري از صحنهها برايمان امكانپذير نبود.
از مهمترين کتابهايي که به عنوان منابع مطالعاتي از آنها در ساخت فيلم گلچهره استفاده کرديد چه آثاري بود؟
به كتابهاي خالد حسيني بويژه رمان «بادبادكباز» علاقه زيادي دارم. بخصوص دوست داشتم فضايي كه وي در رمانهايشان تصوير كرده را در فيلمهايم انعكاس دهم. همچنين براي درك آن فضا شعرهاي بسياري از شاعران افغان را مطالعه كردم.